سرزمین تیزهوش ها

۶۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

به سه دلیل ممکن است برای شما چنین وضعیتی ایجاد شود: 1) امتحان مدرسه تشریحی است و شما با مطالعه‌ی کلیات کتاب درسی و حل نمونه‌سوال می‌توانید اغلب سوالات امتحان را حل کنید و هر سوال ممکن است چند قسمت داشته باشد که در صورت پاسخ‌گویی صحیح برای هر قسمت، نمره‌ی مخصوص آن را می‌گیرید، در صورتی که آزمون تستی است و نکات و جزئیات در آن اهمیت دارد و فقط جواب آخر مهم است. حتی ممکن است شما سوالی را درست حل کنید و گزینه را در پاسخ‌برگ اشتباه وارد کنید و آن سوال را از دست بدهید.

2) شناخت شما از معلم: شما از ابتدای سال تا کنون با روش تدریس معلمتان آشنا شده‌اید و ایشان هنگام تدریس نکات مهم را مشخص کرده‌اند و در پرسش‌های کلاسی چندین بار آن سوال‌ها مرور شده‌اند، در صورتی که نسبت به طراح سوال‌های آزمون و سلیقه‌اش در طرح سوال هیچ‌ گونه شناختی ندارید.

3) شناخت معلم از شما: برخی دانش‌آموزان هنگام پاسخ‌گویی به سوالات دقیقاً جملات و لغات کتاب درسی را به کار می‌برند و برخی دیگر مفهوم مطالب مطالعه‌شده را بیان می‌کنند. معلم شما از ابتدای سال تا کنون ویژگی‌های شما را شناخته است و با توجه به آن هنگام تصحیح سوالات به شما نمره می‌دهد؛ در صورتی که در امتحان تستی پاسخ‌برگ شما مطابق کلید تصحیح می‌شود و فقط جواب آخر مهم است.

منبع دریافت این مطلب : قلم چی


  • سرزمین تیزهوش ها
  • ۰
  • ۰

1

وسایل مورد نیاز:

– پارچه های کتان

– پارچه نمدی

– دکمه های چوبی

– نخ

– سوزن

– سنجاق

– قیچی

قسمت اول: دوختن دم و بال پرنده

2

پارچه را به شکلی که در تصویر می بینید برش دهید و قسمتی را هم برای زاپاس (اضافه درز) در نظر بگیرید. این قسمت ها به ترتیب از چپ به راست قسمت بالا، دو طرف، دو دم و چهار بال هستند. توجه داشته باشید که نیاز به برشی باز روی دولای پارچه از آنها که در قسمت زیر قرار می گیرند داریم.

3

روی پارچه ی دم و بال ها را روی هم قرار دهید و آنها را کوک بزنید.

4

پارچه ها را از طرف بیرونی آنها روی هم قرار دهید و آنها را با نخ پنبه ای به هم بدوزید.

5

نخ های اضافه را ببرید و قسمت زاپاس را به صورت دندانه دندانه برش دهید.

قسمت دوم: دوختن بدن پرنده

6

قسمت دم و بال ها را که دوخته اید پشت و رو کنید و مقداری دوخت تزئینی روی آن ایجاد کنید. بدن پرنده از یک قسمت بالا، دو قسمت بغل و یک قسمت شکم ساخته می شود.

7

توجه کنید که موقعیت قسمت بالا و دو طرف باید مانند دومین شکلی که در ادامه می آید باشد.

8

یکی از پارچه های قسمت کناری را بردارید و آن را به یک طرف قسمت بالا بدوزید و موقعیت آن را نسبت به دوخت پشت تنظیم کنید.

قسمت سوم: دوخت قسمت های دیگر و پر کردن شکم پرنده

9

 

با سنجاق پارچه کناری دیگر را به طرف دیگرِ قسمت بالا وصل کنید و یادتان باشد که اضافه درز قسمت کناری قبلی را کمی به داخل تا کنید.

10

شکم پرنده را پر کنید. مرحله بالا را ادامه دهید و قسمت شکم و بدن را بدوزید و یک طرف آن را باز بگذارید. وقتی کار تمام شد قسمت اضافه درز را به شکل دندانه دندانه برش دهید. پرنده دوخته شده را از سمت باز آن به طرف بیرون برگردانید و شکم آن را پر کنید.

قسمت چهارم: تمام کردن قسمت های باقی مانده

11

از یک پارچه نمدی قسمتی را به شکل الماس برش دهید. آن را از وسط تا کنید و به عنوان نوک، روی پرنده بدوزید.

12

دو مهره را به عنوان چشم های پرنده روی آن بدوزید.

13

دو عدد دکمه روی بال ها بدوزید و آنها را به قسمت های کنار بدن پرنده بدوزید.

14

 

کلمات کلیدی: کاردستی | تفریح و سرگرمی | پرنده پارچه ای

منبع دریافت این مطلب : چطور


  • سرزمین تیزهوش ها
  • ۰
  • ۰

1- عشق فراوان و صبر زیاد

عشقی که به فرزند خود می دهید مشروط به انجام کاری یا رفتاری از طرف او نیست، این را به فرزندتان نشان دهید. صبور باشید و او را تشویق کنید با دیگران ارتباط برقرار کند. مطمئن باشید به لطف عشق و حمایت شما نسبت به او کم کم موفق می شوید او را ازلاک خود بیرون بیاورید. اما به خاطر داشته باشید احترام گذاشتن به ریتم پیشرفت او ضروری و اساسی است چون با تحت فشار قرار دادن او نتیجه برعکس بدست خواهد آمد.

2- اعتماد به نفس لازم است

کودکان خجالتی عموما از قضاوت شدن و پذیرفته نشدن می ترسند. کمک کنید به تدریج صحبت کردن را مثلا هنگام غذا خوردن و در حضور افراد خانواده شروع کند و در مورد روزی که گذرانده حرف بزند زیرا پدر، مادر، خواهر و برادر افراد غیر صمیمی نیستند. بعد می تواند در رستوران خودش به تنهایی غذایش را سفارش دهد، یا به سوالات پزشک خودش جواب دهد و بلاخره زمانی می رسد که فرزندتان شما را با پذیرفتن دعوت دوستانش برای بازی یا رفتن به جشن تولد، متعجب و خوشحال خواهد کرد و بعد موفقیت پشت موفقیت! فرزندتان اعتماد به نفس بدست خواهد آورد و نگرانی اش پایان خواهد یافت.

3- فعالیت های تشویق کننده

موسیقی، نمایش، ورزش های رزمی، نقاشی و مجسمه سازی فعالیت هایی هستند که به فرزند خجالتی شما اجازه می دهد از خودش خارج شود. به او کمک کنید فعالیتی را که با آن احساس راحتی بیشتر دارد پیدا کند.

4- چند تکنیک برای تنفس و تمدد اعصاب

تنفس عمیق، تمدد اعصاب و یوگا می توانند به فرزند شما در مدیریت موقعیت ها و نگرانی ها کمک کند و در فعالیت های روزانه اش جا داشته باشند. مثلا صبح هنگام بیدار شدن تمرین کردن در اتومبیل، در پارک، در سالن خانه و یا در اتاق فرزندتان قبل از خواب. اگر شما هم تمرین ها را با فرزند خود انجام دهید به طور حتم تداوم و تاثیر بیشتری را مشاهده خواهید کرد.

5- اشتباه است اگر انجام دهید : یاد آوری خجالتی بودن فرزندتان

برای فردی که دچار بیماری قند شده چیزی بدتر از این نیست که به او یاد آوری کنیم نمیتواند خوراکی مورد علاقه اش را بخورد. همین موضوع در مورد فرزند خجالتی شما هم صدق می کند، چون خودش می داند که خجالتی ست. به جای تنگ کردن مسیر و یاد آوری آن چه گفتاری و یا در رفتاراو بوده، پیشرفت های او را تحسین کنید حتی اگر کوچک یا کند باشد مثلا : "توی پارک که بودیم شجاعت به خرج دادی و از دختر کوچولو اسمش رو پرسیدی، آفرین!"

اگر به نتیجه نرسیدیم چه کنیم

اگر با همه تلاش تان برای رفع خجالتی بودن فرزندتان هنوز به نتیجه ای نرسیده اید با متخصص مشورت کنید، او به فرزند شما کمک خواهد کرد ریشه ی مشکلش را پیدا و بر آن غلبه کند. نباید اجازه دهید این موقعیت به تدریج، زندگی اجتماعی، عاطفی و حرفه ای او را تا مرحله ناتوانی پیش ببرد.

 

 

منبع دریافت این مطلب :


  • سرزمین تیزهوش ها
  • ۰
  • ۰

بازدیدکننده عزیز، والدین قادرند ازهمان ابتدا نوع شخصیّت فرزندان خود را تشخیص دهند و ازاین شناخت بعنوان وسیله ای در راستای کمک به آنان استفاده کرده و آنها را بعنوان افرادی خلّاق و یا بعبارتی به نمونه ای سالم در نوع شخصیّتی خود مبدّل سازند .

هر پدر و مادری خواهان داشتن فرزندی با استعدادهای درخشان ، مستقل و درعین حال انعطاف پذیر است و ازاینکه نحوه تربیت آنان نتواند درشکل دهی موثّر و مفید به شخصیّت این فرزندان اثرگذار باشد ، ابراز نگرانی می کند . برخی از روانپزشکان معتقدند که اگر چه ویژگیهای زیستی افراد نقش بسزایی درشکل دهی شخصیّت آنان ایفا می کند ، لیکن بسیاری از والدین قادرند با درک نوع شخصیّت آنان طبیعت آنان را تربیت نمایند.

انـواع شخصیّت:

الف ) حسّاس

این گروه نوزادان ، کودکان ویا حتّی بزرگسالان بسیار حسّاسی هستند و ذاتا گرایش زیادی به ترسو یا مضطرب بودن دارند . این افراد مصداق کاملی ازانسانهای ترسو و خجالتی نیستند ،چرا که درخانه بر خلاف محیط های اجتماعی از رفتار خوبی برخوردارند . به بیانی دیگر ظرفیّت آنان محدود است. در نتیجه با این کودکان لازم است بگونه ای آرامش بخش رفتار کرده و برای آموزش رفتارهای مطلوب به آنها ، گام به گام پیش رفت . اگر ما به یک چنین کودکی ، ازطریق ایجاد محیط پرورشی صحیح و امن کمک کنیم ، پیشرفت زیادی نشان می دهد و اعتماد بنفس و شهامت لازم را کسب می نماید. ولی در مقابل اگر ما دربرابر آنان تسلیم شویم ، از آنها افرادی ترسو و مضطرب با گرایش زیاد به افسردگی ساخته ایم.

ب ) جسور و فعّال

این کودکان نسبت به کسب درون داده ای حسی تمایل و اشتیاق زیادی نشان می دهند و با گشتن درمحیط اطراف خود سعی در دستیابی به نکات جدید دارند . این افراد از نظر شخصیّتی می توانند دارای نگرشی منفی با روحیّه ای ضدّ اجتماعی باشند و یا درمقابل قادرند رشد و پیشرفت نموده و به افرادی با روحیّه رهبری و کوشا در ایجاد شرایط جدید و یا سیاستمداری موفّق تبدیل گردند . آنان در برابر محرّکهای محیطی حسّاسیّت بسیار کمتری نشان می دهند امّا باید توجّه کرد که این امر بدلیل نیاز به دریافت مقادیر زیادی از محرّکات است نه بدلیل بی تفاوتی نسبت به تحقیر و یا داشتن روحی پست .

بااین تفاسیر ممکن است کودکان مذکور به اشتباه پرخاشگر شناخته شوند و اگر به جای درمان فقط بر آرام نمودن او پافشاری گردد ، قطعا با گذر زمان به فردی پرخاشگر تبدیل خواهند شد . دربرخورد بااین گروه لازم است تعدادی دستور العمل را آماده نموده ، در اختیار او قراردهیم تا بداندانتظارات ما از او چیست و باید به این نکته توجّه شود که از تنبیه و کنار کشیدن او ازجمع خودداری نماییم ، ضروری است تا با ایجاد محیطی بالنده و مناسب به پرورش او بپردازیم .

 

مطلب پیشنهادی: فرزندتان را از روی نقاشی هایش بیشتر بشناسید

ج ) در خود فرو رفته / کم واکنش

این کودکان توانایی بروز احساسات خود را ندارند و مایلند در خود فرورفته به رویاپردازی مشغول شوند. بعلاوه دربعضی از آنان هماهنگی کمی در اندامهای حرکتی دیده شده اصطلاحا به تنش عضلانی کم مبتلا هستند . برای جلب توجّه او لازم است با صدای کاملا بلند صحبت کرده و فعّالیّتها و حرکات بدنی زیادی ضمن صحبت با او از خود نشان داد . این گروه از کودکان در گوشه ای نشسته ، چنین وانمود می کنند که با خود مشغول بازی هستند و تمایل زیادی نسبت به تنها ماندن و بازی های انفرادی نشان می دهند. لذا چنانچه بتوانیم آنان را از عالم درونیشان بیرون بکشیم و در برخورد با دیگران فرصت فرار به آنها ندهیم ، قادر خواهیم بود افرادی بسیار خلّاق ، گرم ، دوست داشتنی و بعبارتی پرورش یافته به اجتماع تحویل دهیم .

د ) لجوج و مخالف ( عناد ورز )

فردی با چنین ویژگی ، نسبت به هر چیز دیدی مخالف و منفی داشته ، هر محرّکی که به گیرنده های حسی او مانند لامسه ، شنوایی و … وارد می آید در ذهن او یک تصویر بزرگ و واضحی جهت بررسی وتحلیل بوجود می آورد ، او بعنوان یک تحلیلگر به بررسی هرچیز در پیرامون خود می پردازد و تلاش زیادی برای کنترل محیط اطراف نموده ، سعی می کند که خودش هیچگاه تحت کنترل دیگران قرار نگیرد و اگر نتواند بر محیط پیرامون خود تسلّط لازم را پیدا کند احساس ترس و اضطراب بسیاری به او دست می دهد.برای ریشه یابی این ویژگی ، باید توجّه داشت که علّت اصلی این کوششها صرفا حفظ آرامش خود است و با درنظرگیری این نکته قادر خواهیم بود به او کمک کنیم تا انعطاف پذیرتر بوده با دیگران همکاری بیشتری نشان دهد و در این رابطه تنها نکته کلیدی آن است که بهیچ وجه با او برخوردی تند وخصمانه نداشته باشیم .

کودکان شخصّیتی خالص و یکدست نداشته بلکه دارای مخلوطی از انواع شخصیّتها هستند. امّا چنانچه بتوانیم این الگوها را درک کنیم ، قادر خواهیم بود تا برخی از راه حل ها را با هم ترکیب و ملحق نماییم .

ه ) بی دقت

این کودکان بسیار حواس پرت هستند بطوری که حتّی در بعضی موارد راه همیشگی خود را هم گم می کنند، ازطرفی بسیاری از آنان بعنوان فردی با اختلال کمبود توجّه و تمرکز شناخته می شوند. این گروه از کودکان در تواناییهایی همچون طرح ریزی و انجام فعّالیّتهای متوالی مانند به خاطر آوردن محلّ قرار گرفتن اشیا مشکل دارند و درسنین بزرگسالی هم هیچگاه نمی توان روی آنها بعنوان یک دستیار یا همکار خوب و دقیق حساب کرد ، چرا که مسیرهای رسیدن به یک هدف را به خوبی دنبال نمی کنند. برای رفع مشکل این افراد ، برخی از متخصّصین امر توصیه می کنند که : «ما می توانیم با افزایش توانایی انجام فعّالیّتهای متوالی ازطریق اجرای یک سری تمرینهای ویژه و بدون مصرف دارو ، به آنها کمک کنیم و در نهایت چنانچه احساس نیاز همچنان وجود داشت می توان درکودکان بزرگتر ازدارو درمانی تحت نظارت متخصّص مربوطه ، استفاده نمود ».

بیش از نیمی از والدین ، متخصّصین و مربّیان هنوز بر این باورند که کودکان باید تابع آنان باشند بعبارتی تمامی تلاشهایی را که در راستای تربیت آنها بکار می برند درجهت سازگار نمودن آنان با اصول اجتماع نیست ، بلکه کودکان را بنا برسلیقه و الگوهای شخصی خودشان پرورش داده ، برهمین اصل اجتماعی می نمایند . به هر ترتیب باید توجّه داشت که تربیت همه کودکان با یک شیوه مشابه امکان پذیر نخواهد بود و لازم است شیوه تربیتی متناسب با نوع شخصیّت هر کودک را اتّخاذ نماییم .

 

منبع دریافت این مطلب : فرفرک


  • سرزمین تیزهوش ها
  • ۰
  • ۰

بازی‌هایی که کودکان از سنین کم به آن مشغول‌اند؛ مانند دالّی‌موشه و قایم‌باشک، بر مبنای رازداری و افشا هستند. بچه‌ها عاشق بازی‌های مخفی‌کاری هستند؛ اما همچنین تقلا می‌کنند خود را لو ندهند. خواهرزاده من در بازی قایم‌باشک، قبل از رسیدن به عدد شش فریاد می‌زند: «من اینجام!» بنا به گفته مکس فن مانن، پدیدارشناس هلندی در کتاب رازهای کودکی (1996)، یکی از دلایل این کار این است که کودکان نمی‌توانند با «وجودنداشتن» کنار بیایند. مخفی‌شدن، این مفهوم پیچیده‌تر را به کودک یاد می‌دهد که هرچند کسی او را نمی‌بیند؛ او وجود دارد.

ایان — در رمان باغ مخفی، رمان محبوب کودک نوشته فرانسس هاجسن برنت، کودکی یتیم و لجباز به دختری جوان و سرحال تبدیل می‌شود. موضوع اصلی این رمان، قدرتِ رازداری در حفاظت از فرد است. مری در جست‌وجوی باغی فراموش‌شده که پوشیده از گیاه و علف و مخفی است، بازتابی از روح نادیده‌گرفته‌شده خود را می‌یابد. او از آن مراقبت می‌کند، علف‌های هرز را می‌کَنَد، گیاهان جدید می‌کارد و درختان را احیا می‌کند. هم‌زمان با این کار، خودشناسی او نیز به‌تدریج افزایش می‌یابد. مدتی بعد، به شکوفایی می‌رسد و بزرگ‌تر و قوی‌تر می‌شود. رازی که او شروع به پرورش آن کرده، به نوبه خود، او را پرورش می‌دهد. وقتی مری باغ مخفی خود را با کالین، پسر بیمار در میان می‌گذارد، کالین نیز شروع می‌کند به رشد احساسی و جسمانی. او «ترس‌های مخفیِ» خود را برای مری افشا می‌کند و با این کار بر آن‌ها غلبه می‌کند. رازها در این رمان فقط زمانی آشکار می‌شوند که فرد رازدار، دیگر نیازی به پناه‌گرفتن در آن‌ها نداشته باشد.

این رمان، داستانی دلربا است که در کودکی، آرامش زیادی به من می‌داد. عاشق این فکر بودم که جایی مخفی داشته باشم و با دوستی خاص در میان بگذارم. موقعیت‌های زیادی داشتم تا این پندار را برآورده کنم؛ چون ادبیات کودکان پر از گروه‌های مخفی، ماموریت‌های سرّی، رمزهای مخفی، جنگل‌های پنهان، گذرگاه‌ها و محیط‌های بسته است که همگی، همچون کمد قصه‌های نارنیا مانند دروازه‌هایی هستند که نوباوگان را با احساس و کارکرد رازداری و همچنین جذابیت، ارزش و خطرات آن آشنا می‌کنند.

ریشه واژه رازداری (secrecy)، لفظ لاتین secretum به‌معنای کنارگذاشتن و secernere به‌معنای جداکردن، همچون الک‌کردن است و حاکی از این است که رازداری، روشی برای جداسازی و تقسیم‌کردن یا برداشتن چیزی یا کسی از سر راه است. سیسِلا بوک، فیلسوف سوئدی در کتاب رازها: در باب اخلاقیات مخفی‌کاری و افشا1 (1983) رازداری را ارتباطی تعریف می‌کند که عمداً مسدود شده است: «هرچیز تا هنگامی که عمداً مخفی نگه داشته می‌شود، می‌تواند راز باشد.» بنا به گفته بوک، محتوای راز اهمیت کمتری نسبت به کارکرد آن در تمایز میان «خودی‌ها» و «غیرخودی‌ها» و مشخص‌کردن سلسله‌مراتب دارد.

به همین دلیل است که وقتی کسی از ما می‌پرسد «می‌تونی راز نگه داری؟» احساس خشنودی می‌کنیم. این یعنی که نگه‌دارنده راز به این نتیجه رسیده است که شما مطمئن بوده و ارزش بدر میان گذاشتن چیزی انحصاری را دارید. شریک‌شدن در راز، لذت‌بخش و سخت است و این به‌علت وسوسه افشا و خودنمایی است؛ اما محروم‌شدن از شنیدن یک راز، متضمن کشفی دردناک است: شما فردی مطمئن به حساب نیامده‌اید.

کودکی، پر از رازداری و رازها است. بسیاری از این رازها از دنیای بزرگ‌سالان بیرون کشیده می‌شوند که در دسترس کودکان نیست. بزرگ‌ترها عمداً چیزهایی را که کودکان نمی‌فهمند یا چیزهایی را که ممکن است گیج‌کننده یا خطرناک باشد، از آن‌ها مخفی می‌کنند. کودکان هم از این کار تقلید می‌کنند: آن‌ها یاد می‌گیرند که مخفی‌کردن بعضی چیزها کار خوبی است. همچنین آن‌ها می‌آموزند که رازها نوعی قدرت به آن‌ها می‌دهند.

باغ مخفی در سال 1911 چاپ شد. در دنیای امروز که شفافیت حاکم است، رازداری، حتی در کتاب‌های کودکان، مثل گذشته محترم نیست. همه فکر می‌کنند که دولت‌ها، موسسات و افرادی که رازی نگه می‌دارند، چیزی برای مخفی‌کردن دارند. این، فی‌نفسه برایشان مشکوک است. به همین خاطر افشاگرانی همچون جولین آسانژ و ادوارد اسنودن قهرمانان مردمی به شمار می‌آیند. شفافیت در کسب‌وکار و دولت، شعاری جدید است. فرهنگ عامه هم حامی شفافیت است و افشاگری و آشکاربودن را تبلیغ می‌کند.

در چنین زمینه‌ای که نگرش‌ها به راز اینگونه تغییر می‌کند، رازداری معمولی و روزمره اینک عرصه‌ای اضطراب‌آور برای کودکان است: آیا رازها به آن‌ها کمک می‌کنند یا ضربه می‌زنند؟ باعث رشد آن‌ها می‌شوند یا جلوی شکوفایی آن‌ها را می‌گیرند؟

حتی در روزگاری که رازداری، کاری پسندیده بود، باز هم مردم درباره مضرات بالقوه آن هشیار بودند. کارل یونگِ روان‌کاو در کتاب انسان مدرن در جست‌وجوی روح2 (1933) هشدار می‌دهد که رازها «همچون سمی روانی عمل می‌کنند که دارنده خود را از جامعه بیگانه می‌کند». یونگ درعین‌حال قبول داشت که رازداری بخشی از فرایند فردیت3 است.

این سم با مقدار کم، می‌تواند درمانی بسیار ارزشمند و حتی پیش‌زمینه‌ای ضروری برای تمایز4 فرد باشد. شکی نیست که انسان حتی در سطحی ابتدایی، نیازی مقاومت‌ناپذیر برای ساختن راز حس می‌کند. داشتن این رازها، فرد را از حل‌شدن در ناخودآگاهِ زندگی جمعی و درنتیجه از آسیب روانی مرگباری حفظ می‌کند.

پس مقدار کنترل‌شده‌ای از رازها برای رشد کودک ضروری هستند. رازداری می‌تواند آشکارا در خدمت منافع شخصی باشد؛ مثل وقتی که کودک اطلاعاتی مانند نخوردن کلم بروکلی را از دیگران مخفی می‌کند تا تنبیه نشود. اما رازداری، اهداف بنیادی‌تری هم دارد: به شکل‌گیری آگاهی و استقلال درونی‌مان کمک می‌کند، برای خیال جا باز می‌کند و علاوه‌براینکه سلاحی برای طرد است، ابزاری ضروری برای دوستی هم هست.

توانایی رازداری از بدو تولد در کودکان وجود ندارد. آن‌ها به‌تدریج با رازداری دست‌وپنجه نرم می‌کنند. در مجموعه‌ای از مطالعات که در دهه 1980 و 1990 در آلمان و استرالیا صورت گرفت، روان‌شناسان الیزابت فلیتنر، آلن واتسن و رناته والتین همگی دریافتند که مفهوم رازداری بین پنج تا دوازده‌سالگی تغییرات عمده‌ای می‌کند. این محققان اذعان می‌کنند که رازداری در کودکان باعث شکل‌گیری حسی از «خویشتن5» می‌شود.

بازی‌هایی که کودکان از سنین کم به آن مشغول‌اند؛ مانند دالّی‌موشه و قایم‌باشک، بر مبنای رازداری و افشا هستند. بچه‌ها عاشق بازی‌های مخفی‌کاری هستند؛ اما همچنین تقلا می‌کنند خود را لو ندهند. خواهرزاده من در بازی قایم‌باشک، قبل از رسیدن به عدد شش فریاد می‌زند: «من اینجام!» بنا به گفته مکس فن مانن، پدیدارشناس هلندی در کتاب رازهای کودکی (1996)، یکی از دلایل این کار این است که کودکان نمی‌توانند با «وجودنداشتن» کنار بیایند. مخفی‌شدن، این مفهوم پیچیده‌تر را به کودک یاد می‌دهد که هرچند کسی او را نمی‌بیند؛ او وجود دارد. او سپس ساعت‌ها خود را از بزرگ‌سالان دور می‌کند و به جایی مخفی در خانه یا باغچه می‌رود. کودک در این وضعیت، محیط خود را می‌سازد و آن را کنترل می‌کند تا با این کار به توسعه استقلال خود کمک می‌کند.

عملاً هر کودکی که آثار انید بلایتون را می‌خواند، دوست دارد عضو انجمن «هفتِ مخفی» باشد. آن‌ها گروهی پسر و دختر با میعادگاهی مخفی هستند که فقط از طریق رمز می‌توان به آن وارد شد. پیتر، رهبر هفت مخفی مادری دارد که به رازها احترام می‌گذارد و در آن‌ها کاوش نمی‌کند. نمونه این را می‌توان در قصه «راز آسیاب قدیمی» (1948) مشاهده کرد:

«چیه؟»

پیتر و جَنِت نگاهی به یکدیگر انداختند.

سرانجام پیتر گفت: «ببین مامان، راستش این یه رازه.»

مادر گفت: «خب، پس سوالی نمی‌پرسم.» او همیشه همین‌طور مهربان بود. هیچ وقت بچه‌ها را مجبور نمی‌کرد چیزی را بگویند که دوست ندارند.

جاهای مخفی و رمزهای عبور، مسیرهای فرعی هستند که کودکان را قادر می‌سازند تا محدوده‌های جسمی و ذهنی خود را بسازند، درون مرزهای آن محدوده‌ها بگردند و کم‌کم خود را به‌طور امن از نظارت بزرگ‌سالان برهانند.

کودکان در پنج یا شش‌سالگی مفهوم راز را درک می‌کنند؛ اما حفظ آن برایشان دشوار است. آن‌ها خبر یک مهمانی غافلگیرانه یا یک هدیه تولد را ناگهان لو می‌دهند. آنان گاهی می‌توانند این اطلاعات را با سختی نزد خود نگه دارند؛ اما در این مواقع، آشکارا تحت فشارند. اگر بخواهید، به‌راحتی می‌توانید آن راز را از آن‌ها بیرون بکشید. مرحله بعد این است که بدون اینکه کسی بفهمد، چیزی را نزد خود نگه دارند. پی‌یر ژانه، روان‌شناس فرانسوی قرن نوزدهم معتقد بود اینکه کودک، رازداری را کشف کند، رویدادی مهم است؛ چون از پیدایش دنیایی درونی خبر می‌دهد. وقتی کودکی درمی‌یابد که می‌توان اندیشه‌ها و ایده‌ها را بدون اینکه کسی متوجه شود، نزد خود نگه داشت، در واقع می‌فهمد که مرزی بین دنیای درونی او و دنیای بیرون وجود دارد.

ادموند گوس، شاعر انگلیسی در کتاب خاطرات خود تحت عنوان پدر و پسر (1907) چنین تجربه‌ای را به‌مثابه نوعی بیداری شادی‌بخش توصیف می‌کند. او لوله‌ای را که بخشی از فواره باغچه بود، می‌شکند و با ترس، منتظر می‌ماند تا کسی آن را کشف کند. پدرش مشتاقِ پیداکردن و مجازات فرد گناهکار است. ترس او ادامه دارد تا اینکه مطمئن می‌شود که در امان است؛ چون بزرگ‌ترها به فرد دیگری مشکوک شده‌اند:

رازی در این دنیا وجود داشت که متعلق بود به من و به کس دیگری که در بدن من زندگی می‌کرد. ما دو تا بودیم و می‌توانستیم با یکدیگر حرف بزنیم... در همین شکل دوگانه بود که حس فردیت من یک‌باره شکل گرفت.

ادموند فهمیده بود چیزی می‌داند که پدرش که تا آن لحظه دانای کل بوده است، از آن خبردار نیست. همین امر، او را از وجود خویشتن مستقل و آگاهش مطلع می‌کند. کودکان با مخفی‌کردن چیزی از والدین و دیگر اعضای خانواده، قدرت متمایزکننده رازداری را درمی‌یابند. این قدرت گاهی می‌تواند بسیار آزاردهنده باشد: آن‌ها از کسانی که برایشان مهم هستند، فاصله می‌گیرند و این می‌تواند موجب انزوا و تنهایی شود. اما همانطور که ادموند دریافت، این تجربه همچنین بدین معنا است که می‌توان با خود حرف زد. دفترهای خاطرات و یادداشت شخصی هم در این میان نقشی ایفا می‌کنند. کودکان می‌توانند در صفحات سفید دفتر، تفکرات و احساسات معصومانه خود را ثبت کنند؛ بدون اینکه کسی جز خود آن‌ها دفتر را ببیند.

گئورگ زیمل، جامعه‌شناس آلمانی یکی از اولین اندیشمندان مدرن بود که به بررسی رازداری پرداخت. مشاهدات اصلی او در جامعه‌شناسی رازداری و راز جوامع (1906) همچنان پابرجا است. او معقتد بود که رازداری یکی از «دستاوردهای بسیار بزرگ بشر» است. چرا؟ چون رازها تجربه پیچیده‌تری از زندگی می‌سازند. او مشاهده کرد که وقتی افراد رازداری می‌کنند، می‌توانند در دو دنیا زندگی کنند. رازها ما را قادر می‌سازند تا به چیزهایی فکر کنیم که مجبور به انجامشان نیستیم یا می‌توانند ما را پرورش دهند تا وقتی که بتوانیم عمل کنیم. رازها فضایی برای تعمق و احتمالات به وجود می‌آورند و ما را قادر می‌سازند تا زندگی را طور دیگری تصور کنیم.

زیمل همچنین معتقد بود که رازداری در شکل‌گیری و حفظ روابط، نقشی ضروری دارد. این، بینشی مهم است که بعدها فلیتنر، واتسن و والتین آن را توسعه دادند. پژوهش‌های این سه روان‌شناس حاکی از آن است که برای کودکان دارای سن بیشتر، رازداری مبتنی بر هنجارهای رفاقت است. کودکان شش تا ده‌ساله‌ای که رفتارشان مطالعه شد، درباره افشای راز، به‌خصوص درباره دوستشان ابراز تردید کردند. در دوازده‌سالگی، قول رازداری، الزام آور می‌شود. کودکان در این سن نیاز دارند تا بخشی از یک گروه باشند و با هم‌سن‌وسالان خود ارتباط برقرار کنند. رازداری راهی برای پدیدآوردن این روابط محکم است.

رازها، واحدهای پولی هستند که صَرف ورود به گروه‌های دوستی یا خروج از آن‌ها می‌شود. اما گفتن رازی با کسی، همچنین نشان‌گر اعتماد و التزامی برای صمیمیت است؛ به همین خاطر است که گفتن رازی با کسی تا این حد حساس است: خودتان را افشا می‌کنید و آسیب‌پذیر می‌شوید. به‌این‌ترتیب، به فرد مقابل فرصتی برای حیله‌گری و تهدید می‌دهید. او ممکن است رازتان را فاش کند. به‌کمک رازها، وفاداری تایید و غیرخودی‌ها کنار زده می‌شوند. هیچ چیز بدتر از دوستی نیست که به اعتماد ما خیانت می‌کند. مشکل، چیزی نیست که آن‌ها فاش می‌کنند: خاطرخواه که هستید یا کلاس ریاضی را پیچاندید؛ مشکل، خیانت است.

بسیاری از رازهای زندگی هر کودک، تقریباً بی‌ضرر هستند: شناختن باغی مخفی، میعادگاه یک گروه، اینکه چه کسی شیر فواره را شکسته و.... اما رازداری می‌تواند اشتباهات مختلفی را مخفی کند. حفظ راز، باری بزرگ بر دوش است. بچه‌ها معمولاً سعی می‌کنند مشکلات شخصی را لو ندهند؛ مثل دعوا با یکی از دوستان، اذیت‌شدن در مدرسه، معلم بدرفتار، والدین الکلی. آن‌ها به‌این‌ترتیب می‌توانند کارهای خودشان را مدیریت کنند، از عزیزانشان مراقبت کنند یا برچسب «خبرچین» نخورند. اما رازها می‌توانند برای آن‌ها خیلی بزرگ باشند. این نه‌تنها موجب ادامه اشتباه و افزایش کنترل‌نشده آن می‌شود؛ بلکه نگه‌داشتن چنین رازهایی، رنجش زیادی هم به وجود می‌آورد.

بدتر این است که رازداری می‌تواند از کسانی که آسیب می‌رسانند، حفاظت کند. والدین کودک‌آزار از میل کودک برای احترام به بزرگ‌ترها سوءاستفاده کرده و آن‌ها را مجبور می‌کنند تا درباره مشکلی جدی که باید افشا و برطرف شود، سکوت کنند. وقتی بزرگ‌سالی از کودکی می‌خواهد تا رازی را حفظ کند، این کار برای او سخت است؛ مثلاً وقتی که پدر از پسر یا دختر می‌خواهد تا چیزی را از مادرش مخفی کند یا بالعکس، این کار موجب جدایی اعضای خانواده می‌شود. تنش میان اجبار به رازداری و میل به افشای آن باعث رنج هیجانی زیادی می‌شود. راز مگو باعث فرسایش فرد می‌شود.

ژاکلین ویلسون در رازها (2002)، باغ مخفی برنت و هفتِ مخفی بلایتون را برای خوانندگان امروزی روزآمد می‌کند. رمان او به‌خوبی درباره مزایا و خطرات رازداری کاوش می‌کند. تقریباً تمام شخصیت‌ها رازهای خوبی دارند که از آن‌ها محافظت می‌کند و همچنین رازهای بدی که باید افشا شوند. ترژر و ایندیا، دختران جوانی هستند که در محور داستان‌اند. آن دو زمینه‌های اجتماعی متفاوتی دارند. ترژر در مسکن عمومی6 نامطلوبی زندگی می‌کند و ایندیا در خانه‌ای مجلل همراه با مادری روان‌رنجور و پدری کلاه‌بردار و دائم‌الخمر. هیچ یک از این دو دختر، دوستی ندارند و والدینشان هم به آن دو محبت نمی‌کنند. والدینی که کاستی‌هایی دارند و خودخواه و افسرده‌اند.

ترژر و ایندیا پس از دیداری اتفاقی، دوستیِ محکمی با یکدیگر برقرار می‌کنند. کس دیگری از این رابطه خبر ندارد. ایندیا در خاطرات «شدیداً مخفیِ» خود می‌نویسد: «من رازی برای خود دارم: دوست جدید و خاصم ترژر.» این دوستیِ مخفی برای آن‌ها مانند پناهگاهی از مشکلات خانوادگی است و برایشان شادی فراوانی به ارمغان می‌آورد؛ همان‌طور که باغ مخفی برای مِری بود.

روزی تری، ناپدری ترژر، او را با تسمه کتک می‌زند و ترژر فرار می‌کند. این اولین باری نیست که ترژر از پدرش کتک می‌خورد. او این مسئله را با ایندیا در میان می‌گذارد: «قبلاً جای‌جای گردنم را کبود کرده بود.» او می‌گوید که مادرش هم از این خشونت خبر دارد؛ ولی به هیچ کس نگفته است. ایندیا برای محافظت از ترژر، او را در شیروانی خانه مخفی می‌کند.

اما مخفی‌شدن ترژر موجب اضطراب هردوی آن‌ها است. ترژر رابطه خود را با خانواده‌اش قطع می‌کند؛ به‌خصوص مادربزرگش که خیلی نگران است. چیزی که در آغاز، صرفاً یک مهمانی یک‌شبه و مخفی بود، خیلی زود شبیه به زندانی مخفی می‌شود. گرچه ایندیا اوایل احساس می‌کند که فردی مهمی است؛ طولی نمی‌کشد که احساس ضعف و تنهایی می‌کند. گرچه مخفی‌کردن ترژر برای پناه‌دادن به او است؛ بچه‌ها نمی‌توانند بدون بزرگ‌ترها دوام بیاورند. سنشان [برای این کار] خیلی کم است. مسئله هنگامی حل می‌شود که ایندیا مجبور می‌شود جای ترژر را برای بزرگ‌ترها فاش کند و دلیل فرارش را توضیح دهد. وقتی دست تری رو می‌شود، او را بیرون می‌کنند و هر دو دختر به خانه‌هایشان بازمی‌گردند و به دوستی صمیمی خود ادامه می‌دهند.

ما بزرگ‌ترها گاهی باید مثل مادر پیتر در هفتِ مخفی رفتار کنیم و کاری به رازهای کودکان نداشته باشیم. در بعضی مواقع دیگر، باید مثل مادربزرگ ترژر باشیم. او برای ترژر، دلسوزترین و مطمئن‌ترین بزرگ‌سال است و در آخر، نکته اخلاقی داستان را می‌گوید: بعضی چیزها را نمی‌توان «تا ابد مخفی» نگه داشت. وقتی چیزی آشکار می‌شود، امکان حل‌کردن آن وجود دارد. مایکل اسلپیان، روان‌شناس امریکایی، وجود پاداش روان‌شناختی در فاش‌کردن رازی سنگین را تایید می‌کند. اسلپیان و همکارانش در پژوهشی که در سال 2012 منتشر شد، اذعان می‌کنند که نگه‌داشتن راز، زحمتی جسمانی است که باعث شکسته‌شدن افراد می‌شود. آن‌ها معتقدند که رازها همچون باری بر دوش هستند که تاثیراتی منفی بر جسم و ذهن دارد.

می‌دانیم که برای تبدیل‌شدن به فردی مستقل، یعنی فردی در میان دیگران که دارای روابط معنادار و ماندگار است، یادگیری نحوه مدیریت قدرت رازداری، ضروری است؛ لذا شاید بچه‌ها نیاز داشته باشند تا مقادیر کمِ رازداری را در زندگی‌شان مدیریت کنند. آن‌ها به فضا نیاز دارند تا راه‌های مختلف را با رازداری بیازمایند؛ بدون اینکه رازهای خیلی بزرگ یا خیلی جدی بر دوش آن‌ها سنگینی کند. هر بچه‌ای به مقداری رازداری نیازمند است.

پی‌نوشت‌ها:

* این مطلب در تاریخ 26 ژانویه 2016 با عنوان My secret life در وبسایت ایان منتشر شده است.

* تیفانی جنکینز جامعه‌شناس، نویسنده و ویراستار فرهنگی سوسیولوژی کومپاس است. نوشته‌های او در مجلات اسکاتس‌من، اسپکتیتر، گاردین و... به چاپ رسیده است. کتاب جدید او تحت عنوان نگه‌داشتن مرمرهایشان در ماه می امسال منتشر خواهد شد. او در لندن و ادینبرو زندگی می‌کند.

[1] Secrets: On the Ethics of Concealment and Revelation

[2] Modern Man in Search of a Soul

[3] Individuation به فرایند تکامل شخصیت در روان‌شناسی تحلیلی گفته می‌شود که از طریق اتحاد تضادهای روانی حاصل می‌شود

[4] differentiation

[5] a sense of self

[6] خانه‌ها یا آپارتمان‌هایی که در مالکیت دولت‌اند و هزینه اجازه آن‌ها از سایر منازل کمتر است.

 

منبع دریافت این مطلب : ترجمان علوم انسانی


  • سرزمین تیزهوش ها
  • ۰
  • ۰

تحصیل حدود 140هزار دانش آموز در مدارس سمپادبه گزارش تیزلند، به نقل از خبرگزاری ایسنا، حسین شجاعی در نشست با مدیران مدارس استعدادهای درخشان استان خراسان جنوبی اظهارکرد: در حال حاضر 5.1 درصد دانش آموزان دوره متوسطه اول و 3.2 درصد دانش آموزان دوره متوسطه دوم در مدارس استعداد های درخشان کشور مشغول تحصیل هستند.

رئیس مرکز ملی پرورش استعدادهای درخشان و دانش پژوهان وزارت آموزش و پرورش، با بیان این که شناسایی و هدایت استعداد های درخشان، توانمند سازی آنان در جامعه از مهم ترین اهداف مدارس سمپاد است، تصریح کرد: در کنار این اهداف کلی، ارائه خدمات و تسهیلات ویژه به دانش آموزان دارای استعدادهای برتر و رشد و شکوفایی این استعدادها از مهمترین رسالت مدارس استعدادهای درخشان به شمار می رود.

وی، به توسعه 4 برنامه محوری با 31 فعالیت در برنامه ششم توسعه اشاره کرد و افزود: «شناسایی دانش آموزان دارای استعداد های برتر در حوزه های مختلف با روش های چند گانه»، «تربیت متعادل این دانش آموزان درساحت های6گانه»، «کیفیت بخشی به آموزش و پرورش به منظور هدایت و ارتقای کارآمدی آنان» و «ترویج دانش تخصصی در میان پژوهشگران، مدیران، دبیران و ارتقای فرهنگ عمومی» از شاخص های این چهارمحور به شمارمی رود.

بر اساس گزارش مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش، شجاعی با بیان این که تعلیم و تربیت در زمان متوقف نمی شود، اضافه کرد: معلمین ما باید با اصول شناسایی و هدایت که جزو وظایف مهم آنان است به خوبی آشنا باشند.

منبع دریافت این مطلب : خبرگزاری ایسنا


  • سرزمین تیزهوش ها
  • ۰
  • ۰

به گزارش تیزلند، به نقل ازخبرگزاری صدا و سیما نورعلی عباس پور در مصاحبه اختصاصی، افزود: در هیچ یک از دستورالعمل های شورای عالی آموزش و پرورش برای مدارس هیئت امنایی واژه شهریه نیامده است و هیچ مدرسه دولتی به بهانه هیئت امنایی شدن حق دریافت شهریه را ندارد.

وی تاکید کرد: مدیران مدارس هیئت امنایی در صورت دریافت شهریه؛ باید شهریه دریافتی را به اولیاء برگردانند.

عباس پور گفت: تغییر مدرسه دولتی به هیئت امنایی تنها با مجوز آموزش و پرورش و قبل از شروع سال تحصیلی مجاز است؛ بنابراین تغییر مدرسه از دولتی به هیئت امنایی در طول سال تحصیلی منع قانونی دارد.

وی از افزایش500 مدرسه هیئت امنایی به مدارس دولتی خبرداد و افزود: 14 مدرسه هیئت امنایی نیز به دلیل رعایت نکردن مقررات مدرسه هیئت امنایی و دریافت شهریه به مدرسه عادی دولتی تبدیل شده اند.

عباس پور به قانون ساخت مدرسه در برج های بالای200 واحد اشاره کرد و گفت: متاسفانه تعدادی از انبوع سازان این قانون را رعایت نمی کنند و هم اکنون پرونده20 انبوه ساز متخلف در منطقه 22 تهران (منطقه 5 آموزش و پرورش) به قوه قضاییه ارسال شده ولی هنوز جوابی دریافت نشده است.

مدیر کل شوراهای آموزش و پرورش افزود: انبوه سازان در طرح های مسکن مهر از جمله مسکن مهر پرند مدارسی ساخته اند اما این تعداد مدرسه جوابگوی دانش آموزان ساکن در شهرک ها نیست.

عباس پور گفت: شهرداری ها طبق ماده 16 (عوارض واحدهای ساخته شده تجاری) باید از سه تا پنج درصد از عوارض نوسازی را به آموزش و پرورش بدهند که تا کنون این قانون اجرایی نشده و شهرداری ها هم اکنون هزار میلیارد تومان از این جهت به آموزش و پرورش بدهکار هستند.

وی افزود: این موضوع از طریق نامه ای که وزیر آموزش و پرورش به معاون اول رئیس جمهور نوشته در حال پیگیری است.

منبع دریافت این مطلب : خبرگزاری صدا و سیما


  • سرزمین تیزهوش ها
  • ۰
  • ۰

گیاهان گوشت‌خوار گیاهانی هستند که برخی یا بسیاری از مواد مغذی خود را (اما نه انرژی) از تله گذاری و مصرف جانوران و آغازیان، معمولاً حشرات و بندپایان دیگربدست می‌آورند. گیاهان گوشتخوار در مناطقی که در آن خاک نازک و یادارای فقر غذایی است، به ویژه نیتروژن، مانند مانداب اسیدی و با outcroppings سنگی سازگار به نظر می‌رسند، رشد می‌کنند.با دیدن این ویدئو با طبیعت بیشتر آشنا شوید.

کلمات کلیدی : دانستنی ها | دانستنی های علمی | طبیعت گردی | دانستنی های علمی و آموزشی | سفر های طبیعت گردی

  • سرزمین تیزهوش ها
  • ۰
  • ۰

از میان همه القابی که نثار این نسل می‌شود، معدودی از آن‌ها خوشایند است. اسمی که در سوئد برایشان انتخاب کرده‌اند، کرلینگ، نام ورزشی است که اعضاء تیم بی‌تابانه یخِ جلوی سنگشان را جارو می‌کنند تا مسیر سنگ صاف و بی‌مانع باشد. به‌ادعای منتقدان، والدینِ این نسل هر مانعی را از پیشِ روی فرزندانشان برداشته‌اند، مرزی برایشان معین نکرده‌اند، در برابر معلمی که می‌خواهد به آن‌ها انضباط یاد بدهد، از کودکانشان دفاع می‌کنند و حتی همراه آن‌ها به مصاحبه استخدامی می‌روند. روان‌پزشکی سوئدی می‌گوید این رُفت‌وروبِ مسیر رشد توسط والدین، نسلی از نابالغ‌های نازپرورده پدید آورده است که ضربه‌های تقریباً کوچک، مثل مُردن یک سگ یا توبیخ رئیس، روح و روانشان را از پا در می‌آورد.

نسل چیپس و روغن نباتی

گاردین — «نسل کِرلینگ»1 اسمی است که سوئدی‌ها برایشان گذاشته‌اند؛ نروژی‌ها «نسل جدی»2 و لهستانی‌ها نسل «ژان پُل دوم»3 می‌گویند. چینی‌ها «کِن‌لائوژو»4 می‌گویند؛ یعنی «نسل قدیمی‌خوار.» در ژاپن این نسل به‌خاطر آنکه به هیچ چیز توجه کامل نمی‌کند، سرکوفت می‌خورد: «ناگارازوکو»5 یعنی کسانی که هر لحظه مشغول دو کارند.

بی‌لُطف‌ترین نام را امریکایی‌ها انتخاب کرده‌اند: «نسل هزاره»6 و نیز بریتانیایی‌ها و استرالیایی‌ها: نسل ایگرگ7. در گوشه‌کنار دنیا، انواع و اقسام صفت‌ها برای متولدین مابین 1980 تا نیمه دهه 1990 به کار می‌رود.

برخی از این نام‌ها گویای مسائل خاصی هستند که گریبان این نسل را گرفته‌اند؛ خواه بدهکاری و خواه کمبود مسکن، بیکاری یا چیزهای ناملموس‌تری مانند ناتوانی در تصمیم‌گیری.

از نظر برخی همه این‌ها صدق می‌کند. در اسپانیا، جوانان را «نسل نه‌نه»8 می‌نامند. ویرانه اقتصاد ملی، این جماعت را به برزخی کشاند که نه شغلی دارند و نه تحصیلاتی. در کشوری که جوانانش بیشترین رنج را از بحران مالی اخیر کشیده‌اند، همین تعبیر، الهام‌بخشِ نمایشی تلویزیونی به همین اسم شد.

میزان بیکاری جوانان اسپانیایی در سال 2013 با تقریباً 56% به اوج خود رسید. پس از آن هم فقط کمی بهبود یافته است. تعداد اسپانیایی‌های بین 18تا29 سال که محرومیّت جدی9 را تجربه کرده‌اند، با رشد بیست‌درصدی از 8% در سال 2007 به 28% در سال 2011 رسید. این، بیشترین میزان افزایش در اتحادیه اروپا بود.

در اسپانیا به آن‌ها «هزارتایی‌ها»10 هم می‌گویند؛ چون متوسط درآمد ماهانه جوانان این کشور به یک‌هزار یورو رسیده است؛ اما دیوید گونزالوو، یکی از جوانان همین نسل، این تصور را خوش‌بینانه می‌داند: «پیش از بحران مالی 2008، این رقم دستمزد کمی محسوب می‌شد؛ اما الان که دستمزدهای ماهانه ششصد و هفتصدیورویی در کارند، مع‌الاسف این دستمزد و اینکه کسی شغل تمام‌وقت داشته باشد، یک موهبت حساب می‌شود.»

البته می‌شد بدتر از این هم باشد. یونان که بدتر است. آنجا نسل پانصدتایی‌ها هستند. این اسم بنا به طرح دولت برای استخدام فارغ‌التحصیلان جوان با دستمزد ماهیانه پانصد یورو انتخاب شد.

در آلمان به آن‌ها «نسل شاید»11 می‌گویند: نسلی تحصیل‌کرده، با ارتباطات وسیع، چندزبانه، دارای ذهنیت جهانی و با بی‌شمار فرصت؛ اما چنان سردرگم میان امکان‌های فراروی خود که دل به هیچ کدام نمی‌دهند.

سارا ماندرِ سی‌ساله تجسم تمام‌عیار نسلی است که دائم نگران ازدست‌دادن فرصت‌ها است. او شغل ثابتی در یک موسسه مالی در فرانکفورت داشت؛ اما احساس می‌کرد کاملا به دامِ سبک‌زندگی اداری12 افتاده پس از کار کنار کشید تا به امریکای لاتین برود. پس از گذراندن تعطیلات و کار داوطلبانه در برزیل و اکوادور، دلتنگ ثبات و دستمزدهای بالاتر آلمان شد و به خانه برگشت. تا پا به شغل سابق گذاشت، دوباره مشتاق سبک‌زندگیِ بی‌خیال امریکای جنوبی شد و آن مسائل کاری که پیش‌تر آزارش می‌دادند، دوباره به‌سراغش آمدند. او دوباره به فکر افتاده که این کار را رها کند تا مدیر یک مهمان‌پذیر ساحلی شود.

الیور یگش، روزنامه‌نگاری است که واژه «نسل شاید» را ابداع کرده است. او می‌گوید: «ما در میانه دنیای شبکه‌ایِ فرصت‌ها خواب‌گردی می‌کنیم و در مواجهه با انبوه گزینه‌ها احساس ناامنی داریم... دیگر نمی‌دانیم چه باید کرد... می‌خواهیم آماده باشیم و هیچ چیزی را هیچ جا از دست ندهیم.»

شاید این مشکل‌ها و نگرانی‌شان درباره آینده است که نسل هزاره را روی‌هم‌رفته یک نسل جدی کرده است؛ نسلی که بر خلاف پیشینیان خود، نه توان آن خوش‌بینی جسورانه را دارد و نه تاب آن لذت‌پرستی را. همین‌ها است که در سال 2011، تعبیر «نسل جدی» را برای این نسل نروژی‌ها به ارمغان آورد.

به‌هرروی، این‌ها جماعتی‌اند که دوران‌سازترین واقعه ژئوپلتیک زمانشان، یازدهم سپتامبر و سپس «جنگ علیه ترور» بود. تروریسم برای آن‌ها همان نقشی را دارد که تهدید جنگ هسته‌ای برای نسل انفجار جمعیت13 و مُسن‌ترهای نسل ایکس14 داشت. به‌جای آژیرها و جزوه‌هایی که خبر از آخرالزمان می‌دادند، این نسل با کنترل‌های امنیتی فرودگاه، بسته‌شدن مترو و هشدارهای مُداوم مقامات برای گزارش‌دادن رفتارهای مشکوک مواجه‌اند. آن‌ها با تصاویر قتل‌عام در دانشگاه‌ها، باشگاه‌ها، سربازخانه‌ها، قطارها، اتوبوس‌ها، موزه‌ها، کافه‌ها، ساحل‌ها و خیابان‌های شهر بزرگ شده‌اند. لذا ترس همه جا در دلشان است. پس از جهاتی می‌توان آن‌ها را «نسل ترور» نامید.

جک هوسابو، بازیگر و نویسنده سی‌ساله لندن‌نشین، درباره روزی که برج‌های دوقلو فروریختند، چنین می‌گوید: «برای نسل ما مثل قتل جان اف. کندی بود... دقیقاً یادم مانده کجا بودم. البته که یادم مانده. از مدرسه به خانه آمدم و فریادهای مادرم را شنیدم. هول کردم؛ چون فکر کردم به دردسر افتاده‌ام. شوکه شده بودم.»

چندی بعد، تروریسم به جزء روزمره زندگی تبدیل شد. در زمان بمب‌گذاری‌های لندن، هفتم ژوئن 2005، هوسابو 21ساله بود. «در یک پیتزافروشی در بوداپست بودم که پیش‌خدمت برگشت و گفت: به لندن حمله شده است و ما جا نخوردیم. ایستگاه بعدی تروریست‌ها، لندن شده بود.»

هوسابو درباره نسل خود می‌گوید که بیم از تروریسم به افزایش نژادپرستی و ترس منجر شده است: «سوار مترو که هستید، ناگهان می‌بینید که در بحر این کس و آن کس رفته‌اید.» باوجوداین او می‌پذیرد که چنین ترسی منحصر به نسل او نیست: «اکنون نوبت اسلام‌گرایان است. قبل از آن شوروی‌ها بودند. فکر نکنم بشود نسلی را پیدا کرد که زیر سایه تهدید یا ترس زندگی نکرده باشد.»

از میان همه القابی که نثار این نسل می‌شود، معدودی از آن‌ها خوشایند است. اسمی که در سوئد برایشان انتخاب کرده‌اند، کرلینگ، نام ورزشی است که اعضاء تیم بی‌تابانه یخِ جلوی سنگشان را جارو می‌کنند تا مسیر سنگ صاف و بی‌مانع باشد. به‌ادعای منتقدان، والدینِ این نسل هر مانعی را از پیشِ روی فرزندانشان برداشته‌اند، مرزی برایشان معین نکرده‌اند، در برابر معلمی که می‌خواهد به آن‌ها انضباط یاد بدهد، از کودکانشان دفاع می‌کنند و حتی همراه آن‌ها به مصاحبه استخدامی می‌روند.

دکتر دیوید ایبرهارد، روان‌پزشک سوئدی، مدعی است: «ما دنیای آن‌ها را همه‌جوره امن کردیم. از همان ابتدا نازپرورده بارشان آوردیم.» او می‌گوید این رُفت‌وروبِ مسیر رشد توسط والدین، نسلی از نابالغ‌های نازپرورده پدید آورده است که ضربه‌های تقریباً کوچک، مثل مُردن یک سگ یا توبیخ رئیس، روح و روانشان را از پا در می‌آورد.

یوسوکی نیشیمورا، پسر 27ساله دانشگاه‌رفته، نمونه بارزی از نسل یوتوری‌سدای یا همان نسل بیخیال در ژاپن است. او از زمان خاتمه تحصیلش در چند شرکت کار کرده است؛ ولی می‌گوید تردید دارد که همچنان به آینده کاری منعطف و قابل‌پیش‌بینی‌اش و به زندگی در کنار والدینش ادامه دهد.

او نامزد ندارد و هرگز به این فکر نیفتاده که زندگی‌اش را سروسامان دهد. نسل ژاپنی‌های پس از جنگ تاحدامکان پس‌انداز می‌کردند؛ اما نیشیمورا می‌گوید هر ماه که مبلغ اندکی را به والدینش می‌دهد و مابقی را صرف شب‌گذرانی با دوستان یا موج‌سواری و ماهی‌گیری می‌کند، باقی‌مانده حسابش نزدیک به صفر می‌شود.

او می‌گوید: «مسئله، خودخواهی نیست؛ من متعلق به نسلی هستم که چیزها را متفاوت می‌بیند... برای نسل انفجار جمعیت، نقشه همه چیز از پیش آماده بود. اما ما، خوب یا بد، بیشتر علاقه داریم که از این لحظه آزادی‌مان لذت ببریم.» ولی آزادی هم حدی دارد. نیشیمورا اسم مستعار است. او نمی‌خواهد شناخته شود.

در چین، سیاست این کشور است که اساساً این نسل را شکل داده است. سیاست تک‌فرزندی که در سال 1979 یعنی یک‌سال پیش از تولد اولین فرزندان این نسل پیاده شد، نسلی نامتوازن و عمدتاً تنها به بار آورد: تعداد پسرها 33میلیون نفر بیشتر از دخترها است. فارغ از نسبت بالای مردان، این نسل چینی‌های بی‌خواهر و برادر را «امپراتورهای کوچک» می‌نامند یا به تعبیر خودشان «کِن‌لائوژو». آن‌ها نسلی هستند که قدیمی‌ها را می‌خورند؛ چون به زندگی انگل‌وار کنار والدینی راضی‌اند که فرزندانشان را عاشقانه می‌پرستند.

این مطلب ادامه دارد ولی ادامه آن به شما نمایش داده نمی شود!
برای دیدن ادامه این مطلب  به صورت کامل باید عضو سایت باشید.  ادامه برخی مطالب سایت (از جمله این مطلب) فقط به اعضا نمایش داده می شود.
اگر قبلاً عضو شده اید و کد و رمز دارید، برای ورود اینجا کلیک کنید: 

اگر عضو نشده اید، عضو شوید و به حدود 50 هزار عضو سایت بپیوندید. عضویت بسیار ساده است و در کمتر از یک دقیقه انجام می شود. 

نویسنده مطلب : کیت لاینز

منبع دریافت این مطلب : ترجمان علوم انسانی

  • سرزمین تیزهوش ها
  • ۰
  • ۰

بهترین راه پیشبرد برابری جنسیتی و برابری اجتماعی‌اقتصادی چیست؟ برای نمونه، زنان کشورهای اسکاندیناوی چاره‌ای ندارند جز آنکه برای کسب درآمد کار کنند؛ اما زنان این کشورها برای پیشرفت شغلی بی‌خیال فرزندآوری می‌شوند. خواه سیاست‌های مشوق فرزندآوری در کار باشند یا نباشند، می‌توان استدلال کرد که بچه‌دارشدن انتخابی ارادی است. نرخِ تقریباً پایینِ باروری میان زنان تحصیل‌کرده کشورهایی مانند انگلستان یا آلمان نیز پرسش‌های دیگری مطرح می‌کند: آن نظام‌هایی که به زنان امکان می‌دهند هم‌پای مردان رقابت کنند و از نردبان پیشرفت شغلی به‌اندازه مردان بالا بروند، آیا به‌واقع برابری جنسیتی میان پردرآمدها را نشان می‌دهند یا اینکه زنانشان تصمیم گرفته‌اند مثل مردان زندگی کنند؟ آیا الگویی که در آن مردان می‌توانند شغل‌های رده‌بالا را با زندگی خانوادگی ترکیب کنند، اما زنان اغلب مجبور به انتخاب میان این دو هستند، واقعاً برابری جنسیتی به ارمغان آورده است؟ در جایی مانند ایالات متحده که تفاوت دستمزدها بیشتر است، زنان پردرآمد ساده‌تر می‌توانند خدمات تمام‌وقت مراقبت کودک را خریداری کنند و بدین‌ترتیب زندگی‌ای مشابه با مردان داشته باشند؛ اما در سایر بافت‌ها، چنین راه‌حلی شاید از نظر اقتصادی امکان‌پذیر نباشد و به‌هرروی آن برابری جنسیتی که در اختیار زنان پردرآمد است، شاید چندان ثمره‌ای برای سایر زنان نداشته باشد.

معرفی

اگر سیاست‌گذاری عمومی را به معنای عبور از «وضعیت موجود» به «وضعیت مطلوب‌مان» بدانیم، روشن است که بدون ارجاع به بافت و زمینه توسعه سیاست‌های وضع‌شده، نمی‌توان آنها را درک کرد. ما برخی از جنبه‌های وضعیت موجود را ناگزیر می‌دانیم، و برخی دیگر را جزء ضروریِ مساله‌ای قلمداد می‌کنیم که سیاست‌ها سعی در حل آن دارند؛ این دو بخش در زمان و مکان‌های مختلف، متفاوت‌اند. در موضوع مطالعه‌مان که سیاست‌گذاری‌های خانواده و پیامدهای جنسیتی‌شان باشد، به وضوح باید چنین بافتی مد نظر قرار دهیم. سیاست‌گذاری‌های خانواده پیش‌فرض‌هایی درباره سازوکار خانواده و همچنین پیش‌فرض‌هایی درباره حقوق و سامان‌دهی مناسب درآمد و مراقبت‌گری دارند و به دنبال ایجاد تغییر هستند. بافت گسترده‌تر ماجراست که به طرز معناداری آگاهی‌بخش، اصلاح‌گر و محدودکننده هر یک از این موارد است. بعلاوه، دامنه هم‌آهنگی اثرات مد نظر با هنجارهای اجتماعی و ساختارهای نهادی غالب نیز می‌تواند به تقویت یا تضعیف آن اثرات منجر شود.

هدف این فصل، توصیف و مقایسه روندها و نوآوری‌های سیاست‌گذاری خانواده در اتحادیه اروپا و ایالات متحده از اواخر قرن بیستم تا حال حاضر است. در این راستا، تفاوت‌های میان‌کشوری1 را از لحاظ اهداف گسترده‌تر سیاسی، منطق زیربنایی سیاست‌گذاری و پیامدهای این سیاست‌ها برای گروه‌های جمعیتی مختلف، مد نظر قرار می‌دهیم. برای تسهیل ارائه و تحلیل اطلاعات، دو بازه وسیع را بررسی می‌کنیم: یکی بازه تغییرات سریع اجتماعی و اقتصادی که از اوایل تا نیمه دهه 1970 میلادی پا گرفتند، یعنی دوره‌ای که تلاش برای مهار و مدیریت تغییرات به تفاوت‌های معنادار میان‌کشوری از لحاظ فهم، ساخت و تعامل دولت‌های رفاه با خانواده‌ها منجر شد؛ و دیگری بازه‌ای که از میانه دهه 1990 آغاز می‌شود، یعنی دوره‌ای که تحولاتِ اتحادیه اروپا (شاید به خاطر تجربه2 اندک آن در حوزه‌های سیاست‌گذاری اجتماعی) منجر بدان شد که سیاست‌گذاری‌های خانواده در اروپا پیوند هرچه تنگاتنگ‌تری با دغدغه‌های اقتصادی و مالی پیدا کنند. بعلاوه، تحولات رویکرد اتحادیه اروپا به سیاست‌گذاری اروپایی، از قبیل «شیوه هماهنگی عمومی»3، فضا را برای به‌اشتراک‌گذاری و ارزیابی همتایان4 میان کشورهای مختلف باز کرد (هایندرش و بیشاف، 2008) که نتیجه آن، قدری هم‌گرایی در چارچوب‌های سیاست‌گذاری (و البته هم‌گرایی رویکردهای سیاست‌گذاری اما به مقدار کمتر) بود. با این حال، الگوهای جاافتاده قدیمی مبتنی بر لایه‌بندی5 جنسیتی و اجتماعی همچنان ادامه دارند.

الگوهای واگرا و ناهم‌خوانِ درآمد و مراقبت‌گری

اکثر دولت‌های رفاهِ توسعه‌یافته از همان آغازین مراحل توسعه خود سعی کردند با یارانه دادن برای هزینه‌های بزرگ کردن فرزندان، از خانواده‌ها حمایت کنند. دلواپسی درباره فقر و نابرابری، و در برخی کشورها میل به افزایش نرخ زادوولد، انگیزه اکثر دولت‌های توسعه‌یافته رفاه شد تا با سازوکارهای بازتوزیع، درآمد پدران را هدف قرار دهند (شیور و بردشاو، 1995). این سیاست‌گذاری‌های خانواده عمدتاً در وضعیتی ریشه داشت که الگوی تقسیم کار جنسیتیِ «مرد نان‌آور / زن مراقبت‌گر» را ناگزیر یا بهینه قلمداد می‌کردند. حتی در کشورهایی مثل فرانسه که نرخ مشارکت زنان در بازار کار نسبتاً بالاست، سیاست‌های تدوین‌شده اغلب فرض می‌کردند که مادرانِ کودکان (خردسال) از بازار کار کنار می‌کشند و در خانه از فرزندان خود مراقبت می‌کنند (میسرا و جود، 2008؛ جنسون و کانترو، 1990). در نتیجه، هدف سیاست‌گذاری‌های خانواده آن بود که حفظ وابستگی اقتصادی همسر و کودک برای مرد آسان‌تر شود (شیور و بردشاو، 1995).

در دوران جهش اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم، بسیاری از کشورها به کمبود نیروی کار دچار بودند. هرچند برخی کشورها برای تامین نیروی ‌کار به کارگران مهمان تکیه می‌کردند، مابقی فعالانه به دنبال ترویج مشارکت زنان از جمله مادران در بازار کار هم می‌رفتند (رُزنبلات، لایت و شرگ، 2002). تا اوایل دهه 1970 میلادی اکثر برنامه‌های جذب کارگران مهمان خاتمه یافتند (کسلز، 2006) اما میراث آن برنامه‌ها رد پای ماندگاری در جامعه‌های اروپایی به جا گذاشت. استراتژی‌های مختلفی که این کشورها اتخاذ کرده بودند، عملاً مفهوم‌های متفاوتی از نهاد خانواده، تقسیم جنسیتی کار در آن، و تقسیم کار میان خانواده، دولت و بازار را خلق کرده یا مهر تایید می‌زد.

در سال‌های بعد، تغییرات پرشتاب اجتماعی و اقتصادی تیشه به ریشه منطق و مطلوبیت الگوی خانوادگی «مرد نان‌آور / زن مراقبت‌گر» زد. رکود اقتصادی و تغییرات بازار کار، که تا حدی ناشی از افزایش رقابت جهانی و رهاسازیِ اجتماعی6 بود، شغل‌های مردان را کم‌درآمدتر و بی‌ثبات‌تر کرد. همچنین نرخ روزافزون فروپاشی خانواده‌ها موجب می‌شد که بسیاری از کودکان دور از پدران‌شان زندگی کنند. در نتیجه، آن سیاست‌های خانواده که پیش‌فرض‌شان حضور مُدام و اشتغال دائمی یک مرد نان‌آور بود، دیگر بیان‌گر واقعیت زندگی مردم نبودند. هرچند اشتغال زنان در تمامی کشورها به صورت چشم‌گیر (اما نه به یک اندازه) افزایش یافت، ضرورت ایفای مسئولیت‌های مراقبت‌گری موجب می‌شد دستمزد، ساعات کار و تداوم اشتغال زنان (و بویژه مادران) به پای استاندارد (تاریخی) مردانه نرسد، که بالتبع به آسیب‌پذیری اقتصادی تعداد روزافزونی از خانواده‌های بی‌پدر7 منجر می‌شد. این روندها کمابیش گریبان تمام دولت‌های توسعه‌یافته رفاه را گرفت، اما در برخی از دولت‌ها فراگیرتر بود. به عنوان نمونه، سرعت (و تا حدی ماهیت) تغییرات خانواده در ایتالیا از سایر کشورهای ثروتمند عقب ماند (پرلی‌هریس و همکاران، 2010، 2012). بعلاوه، سیاست‌گذاران شیوه‌های متفاوتی برای تفسیر و تلاش جهت مدیریت این تغییرات داشتند. کشورهای اسکاندیناوی (بویژه دانمارک و سوئد) تشویق زنان به ورود در بازار کار را بسیار زودتر آغاز کرده بودند، ولی در دهه 1970 میلادی آن چهارچوب نهادی که در صدد تسهیل آشتی دادن مسئولیت‌های کار-خانواده زنان و اعطاء استقلال اقتصادی بیشتر به آنها بود مستحکم‌تر شد. قوانین ضد تبعیض و آزار جنسی در ایالات متحده هم موانع نهادی موجود در برابر اشتغال زنان را حذف کرد ولی مذاکره بر سر کار و مراقبت‌گری را به خانواده و بازار سپرد؛ که در نتیجه، زنان آن کشور بسته به ساختار خانوادگی و موقعیت اجتماعی-اقتصادی خود، از شرایط و امکان‌های بسیار متفاوتی برخوردار می‌شدند (اُکانر، اورلوف و شیور، 1999؛ اورلوف، 2006). در مقابل آن دو رویکرد که کمابیش از روش‌های مختلف به دنبال تغییر بودند، دولت‌های رفاه در سطح قاره اروپا عموماً به حمایت فعال از الگوی خانوادگی «مرد نان‌آور / زن مراقبت‌گر» ادامه دادند (سیگل‌راشتون و کنی، 2003؛ میسرا و جود، 2008).

این مطلب ادامه دارد ولی ادامه آن به شما نمایش داده نمی شود!
برای دیدن ادامه این مطلب  به صورت کامل باید عضو سایت باشید.  ادامه برخی مطالب سایت (از جمله این مطلب) فقط به اعضا نمایش داده می شود.
اگر قبلاً عضو شده اید و کد و رمز دارید، برای ورود اینجا کلیک کنید: 

اگر عضو نشده اید، عضو شوید و به حدود 50 هزار عضو سایت بپیوندید. عضویت بسیار ساده است و در کمتر از یک دقیقه انجام می شود. 

نویسنده مطلب : پرنیلا تنبرگر و وندی سیگل راشتون 

  • سرزمین تیزهوش ها