نیویورکر — همه ما این تجربه را داشتهایم: در اتاق نشیمن خانه دوستی نشستهایم که به شام دعوتمان کرده است اما از پیش مستحضرمان نکرده که قرار است تمام شب شاهدِ معرکهگیریِ بچه پنجسالهاش باشیم. بچه آواز میخواند، میرقصد و تمام پیشغذاها را میبلعد. وقتی تلاش میکنی با والدینش صحبت کنی حضرتآقا خودش را میاندازد وسط. اصلاً چه نیازی هست که والدینش با تو راجع به چیزهایی حرف بزنند که علاقه او را جلب نمیکنند، آنهم وقتی که میتوانید همگی راجع به نحوه مرگ همستر او حرف بزنید؟ والدینش هم موافق به نظر میرسند؛ از بچه میخواهند به تو بگوید راجع به این حادثه چه احساسی دارد. آخرسر شام سرو میشود و بچه را به آشپزخانه میفرستند تا فرد فلکزدهای مراقبت از او را به عهده بگیرد. خانه با صدای عربدههای بچه میلرزد. بعد از شام حضرتآقا با زبانی تیزتر از قبل بازمیگردد. والدینش از او میپرسند که چه احساسی دارد، ساعت ده است، خسته شده؟ میگوید نه. اما برخلاف او شما حسابی تحلیل رفتهاید. بهسوی درِ خانه روانه میشوید، قسم یاد میکنید که هیچوقت بچهدار نشوید یا اگر قبلاً بچهدار شدهاید، قسم میخورید که هیچوقت برای دیدار نوههایتان به خودتان دردسر ندهید. به خودتان دلداری میدهید که فقط برایشان پول میفرستید.
این جور رفتارها را در گذشته با عنوان «لوسکردن» میشناختند ولی امروز با عناوینی مثل «تربیت قیممآبانه»1، «تربیت هلیکوپتری»2، «تربیت گلخانهای»3 یا «تربیتهای کنترلی و کشنده»4 از آنها یاد میکنند. اصطلاح تغییر کرده است چون الگوهای رفتاری تغییر کردهاند. «تربیت قیممآبانه» هنوز هم با لوسکردن همراه است: یک عالم اسباببازی برای بچه بخر و هیچ قانونی وضع نکن. اما دو عامل پیچیده دیگر هم اضافه شدهاند. یکی از این عوامل اضطراب است: «آیا بچهام تا ابد تحت تاثیر سرنوشت همسترش قرار میگیرد؟» یا «آیا جسد همستر را لمس کرده و دستش میکروبی شده؟» عامل دیگری که علاوهبر دلواپسی و نگرانی به این رفتارها افزوده شده است لذت حاصل از موفقیت است: گورِ پدرِ احساسات بچه، فردا برای ورود به کودکستان قرار مصاحبه دارد. قبول میشود؟ اگر نه، اصلاً میتواند در دانشگاه خوبی قبول شود؟ تربیت قیممآبانه اخیراً موضوع بسیاری از کتابها بوده است و تمامی این کتابها با شدیدترین تعابیر ممکن آن را محکوم کردهاند.
بیشترِ ما راجع به آدمهایی که در اتاق بچهشان موتزارت پخش میکنند چیزهایی شنیدهایم. در کتاب کشور بیعرضگان؛ هزینههای بالای تربیت تهاجمی5 (انتشارات برادوی)، هارا استروف مارانو یکی از دبیران ارشدِ سایکولوژی تودی6 در این خصوص مینویسد که کمپانیِ بِیبی اینشتاین، یکی از شرکتهای وابسته به کمپانی والت دیزنی، تازگیها نهتنها سیدیهای «بیبی موتزارت» بلکه «بِیبی بتهوون» هم میفروشد. هر دو سیدی در فرمت دیویدی هم عرضه میشوند و موسیقی با نمایش عروسکی و سایر تصاویر همراه شده است. براساس ادعاهای کمپانی بیبی اینشتاین این دیویدیها برای گروه سنیِ سهماه و بیشازآن طراحی شدهاند. ازآنجاکه بچه در سهماهگی قادر نیست بنشیند، والدین باید او را جلوی مانیتور نگه دارند و، ازآنجاکه این نوزادان حتی مهارت تمرکز چشمی را هم بهتازگی کسب کردهاند، خیلی سخت میشود حدس زد که از این مطالب چه چیز دستگیرشان میشود (بنا به ادعای سوزان لین، یکی از روانشناسان دانشکده پزشکی هاروارد، هیچچیز دستگیرشان نمیشود؛ او به شیکاگو تریبون گفته است: «صنعتِ تولیدِ ویدئوهای مخصوصِ کودکانْ کلاهبرداری محض است.»)
این دیویدیها مثلاً قرار است جدیدترین یافتههایِ خطِ مقدمِ آکادمیک را در اختیارتان بگذارند. اما معضل به اینجا منتهی نمیشود، مسئله دیگرْ معضل آلودگیهای محیطی است. مارانو میگوید والدینی که دور سر بچههایشان بالبال میزنند باکتریهای مهلک را بر روی تمامی سطوح میبینند. برای احتراز از این باکتریها در سوپرمارکت میتوانی باگیبگ بخری، کیسهای محافظ که درون چرخدستی خرید قرارش میدهی و بعد بچه را درون چرخدستی میگذاری. براساس تبلیغات باگیبگ، استفاده از این محصول سبب میشود از «ویروسها، باکتریها و مایعات بدن» که در چرخدستی خرید بهجای ماندهاند در امان بمانید. در نظرسنجیای که مارانو صورت داده است یکسوم والدین گزارش دادهاند که بچههایشان را با ژلهای دست آنتیباکتریال به مدرسه میفرستند. دیگر چه کسی به صابون اعتماد میکند؟
بهمحض آنکه بچه به کودکستان میرود فشار تحصیلی هم آغاز میشود. چیزی که دراینمیان از دست رفته است مجال بازی با عروسکهای بندانگشتی است. مارانو میگوید حتی پیشدبستانیها هم زمان بازی را با تمرینات ریاضی و مطالعه جایگزین کردهاند. هرچه کودکْ بیشتر پیش میرود سنگینی بار تحصیل بیشتر میشود و توانایی او برای کشیدنِ این بار، حالا بهتدریج، با آزمونهای استاندارد مورد سنجش قرار میگیرد. مسئولیت این آزمونها بهعهده «برنامه اقدام برای جلوگیری از عقبماندگی تحصیلی کودکان در سال 2001» است. نتایج آزمون بهصورت کمّی عرضه میشوند و بدینترتیب میتوان نتایج هر کودک را با حدِ میانگین، حدِ آرمانی و بچه همسایه مقایسه کرد. والدینِ بلندپرواز ممکن است از همان دورانِ کودکستانْ استخدامِ معلم خصوصی را آغاز کنند. براساس گفتههای مارانو درحالحاضر صنعتِ تدریس خصوصی در ایالاتمتحده آمریکا ارزشی معادل چهارمیلیارد دلار دارد و بخش اعظمِ این رقم صَرف کودکانی میشود که در مدارس ابتدایی تحصیل میکنند. (برخی از معلمان خصوصیای که موسسه پرینستون ریویو، موسسهای خصوصی برای تدارک معلمان خصوصی، به خانهها میفرستد دستمزدی نزدیک به چهارصد دلار در ساعت دریافت میکنند.) اگر معلم خصوصی نتواند جادو کند، آنوقت والدین بلندپرواز میتوانند با مدرسه چانه بزنند و ادعا کنند که بچههایشان نیازهای خاصی دارند و بهخاطر این نیازهای خاص آزمونهای استاندارد آنها باید بدون درنظرگرفتن زمان انجام شود. براساس گزارش مجله اسلیت در سال 2005 در واشنگتن.دی.سی، هفت الی نُهدرصد دانشآموزانی که در آزمون اس.ای.تی7 زمان اضافی در اختیارشان گذاشته شده بود بهطور متوسط موقعیتی بهتر از سایرین داشتند. نمراتِ این دانشآموزان، بدون درنظرگرفتن این معافیت و دوشادوش دانشآموزانی که مجبور بودند باوجود عامل زمان در امتحان شرکت کنند، به دانشگاهها فرستاده شد.
کودکانی که تحت تربیت قیممآبانه قرار گرفتهاند، اغلب نهتنها با برنامه تحصیلیِ بسیار سنگینی مواجه میشوند بلکه فعالیتهای فوقبرنامه توانفرسایی نیز احاطهشان میکند: کلاس تنیس، کلاس زبان ماندارین، باله و... . تلقی عمومی این است که فعالیتهای فوقبرنامهْ مسئولین پذیرش در دانشگاهها را تحت تاثیر قرار میدهد. ازطرفی این فعالیتها بچهها را از خیابانها دور نگه میدارد (بهتعبیر یک کتاب، «سرِ کلاسِ ورزشِ لاکراس، نمیتوانی ماریجوانا بکشی یا رفیق فاسقی پیدا کنی»). وقتی که تابستان از راه میرسد، بچهها اغلب به کمپی مربوط به مهارتی خاص فرستاده میشوند. فعالیتهای فوقبرنامه و کمپها حوزههایی هستند که به احساس رقابت والدین، که درواقع مقصر اصلی کل ماجرا هستند، دامن میزنند. چطور میخواهید به مادر دیگری توضیح بدهید که، درحالیکه بچه او سرتاسر تابستان در کمپِ زیستشناسیِ دریازیان به بررسی نرمتنان میپرداخته، بچه شما در کمپی قدیمی و معمولی بوده، مهره نخ میکرده و بیسکویت کِرِمدار میخورده است؟
عاقبت، نوبت به داوریِ نهایی میرسد: درخواستِ پذیرش از دانشگاه. مسئولین پذیرش میگویند نمیدانند درموردِ فرمهای درخواستِ پذیرشِ این روزها چه برداشتی باید داشته باشند؛ بسیاری از این فرمها را بهوضوح شخصی جز خود متقاضی پذیرش پر کرده است. اگر والدین حسوحال انجام این کار را نداشته باشند میتوانند به آیویوایز روی بیاورند، سرویسی که در ازای مبلغی در حدود سه هزار تا چهلهزار دلار، دورهای برگزار میکند که به دانشآموز آموزش میدهد چطور خود را در دانشگاه جا کند. خدمات آیویوایز مشتمل بر چنین مواردی است: «کمپ آموزشِ اپلیکیشن» درخصوص اینکه چطور فرمها را پر کنیم و «کارگاه سادهنویسی» درمورد اینکه چطور مقاله درخواست پذیرشمان را به «قالبِ مطلوب برای پذیرش» دربیاوریم. بااینحال والدین محتاط حتی تا زمان درخواستِ پذیرش هم صبر نمیکنند. آیویوایز به دانشجویان سال اول و دوم دبیرستان نیز، درباره اینکه چه واحدهایی را بردارند یا چه فعالیتهای فوقبرنامهای را انتخاب کنند، مشاوره میدهد. بدینترتیب بعد از گذشت دو یا سه سال، یعنی وقتی که فرایند ِدرخواستِ پذیرش آغاز میشود، دانشآموزها بهیکباره با این کشف دردناک مواجه نخواهند شد که وقتشان را صرف کلاسها و کلوبهایی کردهاند که به مذاقِ کمیته پذیرش خوش نمیآیند.
قاعدتاً وقتی که دانشآموز به دانشگاه میرود وقت آن میرسد که تربیت قیممآبانه پایان پیدا کند، اما بسیاری از پدر و مادرها یا کارمندانِ آنها، از طریق ایمیل، مقالههای ترمِ بچهها را تصحیح میکنند. بسیاری از والدین برای کنترل فعالیتهای بچههایشان تلفنهای همراهی به آنها میدهند که به امکانات کنترل با جی.پی.اس مجهز هستند. بهنظر مارانو، تلفن همراه -که به بچهها این امکان را میدهد که درخصوص هر موضوع، هر تصمیم و هر «بارقهای از تجربه» با والدینشان مشورت کنند- درواقع به دستیار تکنولوژیک تربیت قیممآبانه بدل شده است. مارانو میگوید بعضی از والدین به زنگزدن هم رضایت نمیدهند. آنها در شهر محل تحصیل فرزندشان خانه دیگری میخرند. براساس گزارشی جدید درمورد این مسئله، که در تایمز به چاپ رسیده است، بچهها احتمالاً فقط در آغاز اعتراض میکنند؛ دانشجویی در دانشگاه کلورادو در اینباره به تایمز گفته است وقتی میفهمد والدینش، که در مریلند ساکناند، در فاصله یکربعی دانشگاهِ او خانهای چهارخوابه خریدهاند پیش خود اینطور فکر کرده است: «شما منو دست انداختید؟ دارید منو دورتادورِ کشور تعقیب میکنید؟» اما بعد کمکم از این جریان خوشش میآید: «یکدفعه دیدم جوری شدم که تا وقتی مامانم نمیاد اینجا، لباسهامو نمیشورم.» از خودم میپرسم که واقعاً خودش لباسهایش را میشست؟
- ۹۵/۱۰/۲۷